زاخاری و نیمه تاریک
زاخاری و نیمه تاریک
دانیل شاپیرو تعریف می کند:
وقتی کوچکترین فرزندم، لیام، دوران نوزادی را پشتسر گذاشت و کودکی نوپا شد، فرزند دوم، یعنی زاخاری ۶ساله، سعی کرد موقعیتش را بین برادرها تعیین کند.
برای این کار، شروع به رفتار پرخاشگرانه با برادر کوچکتر و بزرگترش کرد.
من بهجای تنبیه زاخاری برای رفتار پرخاشگرانهاش، سعی کردم به او کمک کنم تا از این تجربه احساسی بیرون آمده و بتواند بهشکل بهتری با آن کنار بیاید.
صبح شنبه، روی یک نیمکت در کنارش نشستم و به او گفتم:
«من و مامان حواسمان به رفتار محترمانهای هست که این روزها با برادرهایت داری! حواسمان به این هم بود که در روزهای گذشته، نوا و لیام را اذیت میکردی. تو آن زاخاری واقعیای نبودی که ما میشناختیم. چهچیزی باعث شد درباره برادرانت چنین احساسی پیدا کنی؟ آیا شخصیتی کارتونی را میشناسی که بتواند این احساسات را تعریف کند؟ یا یک رنگ؟ یا هرچیز دیگری؟»
کمی فکر کرد و از کتاب «جنگ ستارگان» چیزی را خواند و گفت: «نیمه تاریک»
گفتم: «چه عالی! اگر بدانی او رفتار تو را کنترل کرده، چه کار میکنی؟»
– چراغ را خاموش میکنم و با او میجنگم!
– فکر خوبی است. چطور است که این کار را انجام بدهی؟
لبخندی زد و با دستش موجی شبیه چراغ درست کرد و گفت:
– مثل این؟
سپس دوید و بهسمت برادرانش رفت تا با آنها بازی کند.
از پنجره نگاهشان کردم و دیدم کمی بعد، زاخاری دوباره برادر کوچکش را کتک زد.
به حیاط رفتم و از او پرسیدم: «زاخاری! دوباره چه شد؟»
با حالت گناهکارانه گفت: «هیچی!»
– تو لیام را زدی؟
– بله.
– نیمه تاریک به تو گفت این کار را بکنی؟
با مراجعه به احساساتش به من خاطرنشان شد که دیگر این کار را نمیکند.
آرام و مؤدب گفت: «بله!»
– آیا از این به بعد سختتر با او میجنگی؟
با لبخندی شرمسارانه گفت: «بله!»
روز بعد زاخاری پیش من آمد و گفت: «پدر حدس بزن چه شده است!»
– چه شده؟
– نیمه تاریک به من گفت لیام را بزنم، اما من خودم را کنترل کردم.
بهخاطر این کارش، احساس غرور میکرد.
من هم به او افتخار کردم.
اینکه یک شرایط تنبیهکننده به فرصت یادگیری تبدیل شده بود،
نهتنها برای زاخاری که برای کل خانوادهمان باعث غرور و افتخار بود و همه از آن سود بردیم.
بیرونآمدن از احساسات منفی در محدوده وسیعی از شرایط تعارض، یک تکنیک مثبت است.
این فرآیند چهار مرحله دارد:
اول، دیدن صحنه واقعی تعارض مثل دعوای زاخاری با برادرانش.
دوم، یادآوری احساسات مهمی که شما را بهسمت روابط خصمانه میکشاند. به تعیین احساسات دقیق نیازی نیست. فقط حس عمومی آن زمانتان را بهیاد آورید. در مثال زاخاری، یک تنش پرخاشگرانه بر او غلبه کرد.
سوم، انتخاب یک متافور برای بیان آن احساس، مثل نیمه تاریک برای زاخاری.
در آخر، تصور اینکه روی یک صندلی بنشینید و برای ارتباطتان یک راهکار پیدا کنید؛ مثلاً زاخاری گفت نیمه تاریک او را وادار میکند که به برادرانش تعرض کند و تصمیم گرفت در مقابلش مقاومت کرده و کنترل خود را بهدست بگیرد.
راهکارش هم به نتیجه رسید.
نیمه تاریک به یک نیروی ملموس تبدیل شد و توانست او را از وجودش بیرون کند.
سرگیجه کمک میکند بفهمیم چرا زن و شوهری که با هم مشاجره میکنند، بهسرعت به شرایط داغ و بغرنج دعوا میرسند.
این شرایط احساسی بهقدری روی روان ما اثر میگذارد که یک بحث معمولی را مثل یک قارچ سمی بزرگ کرده
و به تعارضی جدی تبدیل میکند، اما با آگاهی از علائم سرگیجه، میتوانیم از خودمان در برابر آن محافظت کنیم.
در این حالت، بهخاطر داشته باشیم که بهتر است به عقب برگردیم و با ذهنیت همکاری، با تعارض روبهرو شویم تا آسانتر حل شود.
البته، مشکل به همینجا ختم نمیشود و باید با چهار فریب دیگر روبهرو شده و آنها را هم کنترل کنیم.
درباره علی بهرام پور
من علی بهرام پور، نویسنده، مدرس و مربی اصول و فنون مذاکره هستم و قصد دارم در این وبسایت مطالب کاربردی و مورد نیاز را که در سالیان فعالیتم در بلاروس و ترکیه و ایران عزیز بدست آوردم را به اشتراک بگذارم.
نوشته های بیشتر از علی بهرام پور
دیدگاهتان را بنویسید
ببخشید، برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید