میثاق هشتم: هنرِ رها کردن (محتوای دوره غیرحضوری ۴۰ میثاق زندگی، جلسه ۸)
ستوجه: این مطلب آموزشی، بخشی از دوره غیرحضوری ۴۰ میثاق زندگی است.
[av_hr class=’default’ height=’۵۰’ shadow=’no-shadow’ position=’center’ custom_border=’av-border-thin’ custom_width=’۵۰px’ custom_border_color=” custom_margin_top=’۳۰px’ custom_margin_bottom=’۳۰px’ icon_select=’yes’ custom_icon_color=” icon=’ue808′ font=’entypo-fontello’ av_uid=’av-uncd’ custom_class=” admin_preview_bg=”]
میثاق هشتم: هنرِ رها کردن
ارائهشده توسط علیاکبر قزوینی
[av_hr class=’default’ height=’۵۰’ shadow=’no-shadow’ position=’center’ custom_border=’av-border-thin’ custom_width=’۵۰px’ custom_border_color=” custom_margin_top=’۳۰px’ custom_margin_bottom=’۳۰px’ icon_select=’yes’ custom_icon_color=” icon=’ue808′ font=’entypo-fontello’ av_uid=’av-uncd’ custom_class=” admin_preview_bg=”]
فایلهای صوتی زیر را گوش کنید:
بخش اول:
بخش دوم:
[av_hr class=’default’ height=’۵۰’ shadow=’no-shadow’ position=’center’ custom_border=’av-border-thin’ custom_width=’۵۰px’ custom_border_color=” custom_margin_top=’۳۰px’ custom_margin_bottom=’۳۰px’ icon_select=’yes’ custom_icon_color=” icon=’ue808′ font=’entypo-fontello’ av_uid=’av-uncd’ custom_class=” admin_preview_bg=”]
متن پیادهشدهٔ فایلهای بالا:
سلام به شما دوستان عزیز هدفمند و ارزش آفرین شرکت کنندگان در دوره ی آموزشی چهل میثاق زندگی، علی اکبر قزوینی هستم نویسنده مدرّس و کوچ در مدرسه تحول فردی و با میثاق هشتم این بار با میثاق هشتم با عنوان “هنر رها کردن” در خدمت شما هستیم.
دوستان عزیز یکی از هنرهایی که ما باید داشته باشیم برای خوب زندگی کردن و یکی از میثاق هایی که باید با خودمان و زندگی ببندیم این هستش که رها کنیم؛ رها کنیم و زمانی که رها میکنیم خودمان آزاد و رها می شویم و جاری می شویم در جریان زندگی یعنی شاید تمام هدف و مقصود این چهل میثاق و اینکه ما خوب زندگی کنیم و حال خوبی داشته باشیم این هست و این باشه که ما در جریان زندگی جریان داشته باشیم جایی متوقف نمونیم جایی گیر نکرده باشیم و برای اینکه جایی متوقف نمانیم جایی گیر نکنیم و وابسته نشویم باید هنر رها کردن را بیاموزیم.
اما هنر رها کردن چه هست؟ هنر رها کردن یعنی قطع هرگونه وابستگی به هر چیزی در زندگی که ما را نگه می دارد و این میشه تقریبا هر آنچه ما با آن سر و کار داریم هنر رها کردن یعنی قطع تمام وابستگیها و تماماَ به او پیوستن با او یکی شدن و کار بسیار دشواری هم هست هر کدام از ما نگاه بکنیم به زندگی خودمان به چیزهای بسیاری وابسته هستیم از ناممان گرفته شُهرتمان اعتبارمان پولمان محلی که در آن زندگی میکنیم همسرمان فرزند یا فرزندانمان شغلمان مدرک تحصیلی مان احیاناً اگر کتاب یا کتابهایی نوشتیم همه ی اینها برای ما وابستگی میاره و هر وابستگی نشانه این هستش که ما هنوز به طور کامل در جریان زندگی جریان پیدا نکردیم و هنوز کاملا رها نشدیم.
وابستگی دوستان عزیز زنگ خطره یعنی زمانی که ما وابسته میشویم و این وابستگی های ما زیاد و فربه میشود حتی ممکنه یک وابستگی باشد اما این وابستگی خیلی قوی باشد زمانی که این وابستگی پررنگ و فربه می شود و پرقدرت می شود این یک زنگ خطره، زنگ خطر چی؟ زنگ خطر اینکه خداوند می خواهد که ما در راه باشیم میخواهد که در راه حرکت بکنیم میخواهد که جاری بشویم میخواهد که بشویم یعنی فکر کنید که مثل مثلا یک انسانی یا حشره ای یا چیزی در جریان رودخانه قراره که ما با این رودخانه جریان داشته باشیم و برسیم به اونجایی که باید برسیم مثلا به اقیانوس دریا، حالا ما یه جایی در میان این مسیر به یک سنگی چنگ زدیم سفت و سخت و مقاومت داریم میکنیم که این جریان آب ما را با خودش نبره این جریان آب جریان زندگی هستش ذات زندگی هست حقیقت زندگی هست و اون سنگ نشانه ی وابستگی ما و این چنگ زدن ما به اون سنگ وابسته بودن ما؛ اون سنگ میتونه شُهرت باشه پول باشه محل زندگی مان باشه همسر فرزند هر چیزی که در واقع به من به عنوان نفس به عنوان ایگو مرتبطه و چنگ زدن ما به اون نشانه ی وابستگی ماست.
و چون خداوند ما را دوست داره و میخواد که در جریان زندگی حرکت بکنیم ناگاه یک موج بزرگی میفرسته زلزله ای میفرسته چیزی میفرسته که دست ما از اون سنگ رها بشه و ما جریان پیدا کنیم و این معناش و ترجمه اش در زندگی روزمره در زندگی خود ما میشه اتفاقات و حوادث و اون چیزهایی که ما از آن به عنوان بلایا تعبیر می کنیم.
مثلا میتونه ورشکستگی در کار باشد مرگ فرزند باشد طلاق باشد خیلی از این چیزهایی که ما برامون اتفاق می افتد مریضی مثلاً و اینها را بلایای الهی عنوان میکنیم بلا مصیبت عنوان میکنیم در حالی که این بلا و مصیبت آمده تا ما را از این وابستگی محومی رها کند تا ما جریان پیدا بکنیم.
مولانا یک داستانی داره در مثنوی داستان شخصی که زیر درختی خوابیده بوده و ماری میاد وارد معده ی او میشه و یک جوانمردی از آنجا رد می شده و میاد این را بیدار میکنه و کلی سیب گندیده و اینها بهش میده و این را حسابی میچرخانه بالا و پایینش میکنه چپ و راستش میکنه و این آدمی که اونجا خوابیده بوده میگه این عجب آدم احمقیه عجب آدم ظالمیه من اینجا خوابیده بودم زیر درخت داشتم استراحت میکردم آرامش داشتم این مرتیکه اومده ما را هی بالا پایین میکنه سیب گندیده بهمون داده و نتیجه این همه بالا و پایین شدن و سیب های گندیده خوردن و این همه چپ و راست شدن اینه که معده این شخص به هم میخوره تکان میخوره حالش به هم میخوره و هر آنچه که در معده داشته میریزه بیرون و زمانی که اون محتویات بیرون ریخته میشه میبینه که یک مار سیاه بزرگ از داخل معده اش و از داخل دهانش اومد بیرون و اونجا به دست و پای این مرد بزرگ میافته به دست و پای این مرد نیکوکار میافته و از افکاری که داشته توبه میکنه شرمنده میشه نمی فهمیده که این همه بالا و پایین شدن این همه چپ و راست شدن و این همه خوراک های ناخوشایندی که به او داده میشه به چه علت و مقصودی هست زمانی که متوجه میشه تازه میفهمه داستان چه بوده.
برای اکثر ما همینطوره اون مار سیاه نشانه ی وابستگی ما هستش به هر آنچه که در این دنیاست هر آنچه که فانیه. ببینید دوستان اینجا یک تفکیک باید در واقع قائل بشویم و روشنگری بکنیم پول بد نیست شهرت بد نیست اینکه ما جایی را برای محل زندگی انتخاب کنیم بد نیست همسر فرزند داشتن بد نیست بیزینس داشتن بد نیست مدرک داشتن بد نیست آنچه که بده وابستگی به هر کدام از اینهاست.. وابستگی,
من میتونم پول داشته باشم میلیاردها دلار پول داشته باشم وابسته نباشم میتونم یک سلبریتی باشم وابسته ی این سلبریتی بودن این شهرت نباشم میتونم کتابهای بسیار نوشته باشم وابسته آن اعتبار و آن کتابها نباشم و نشانه اش چیه؟ نشانه اینکه وابسته هستم یا وابسته نیستم چیه؟ نشانه از این که اگر اینها را بخواهند از ما بگیرند ما چه حالی پیدا میکنیم فرض کنید شما بیزینسی راه انداختید پول فراوانی دارید همسر فرزند یا مثلاً مهاجرت کردید به یک جایی که زندگی بهتری بتوانید بسازید و فکر کنید که اینها را الان میخواهند از شما بگیرند آیا حاضری بدهی آیا حاضری رها کنی یا اینکه چنگ زدی بهش و سفت و سخت نگهش داشتی اگر چنگ زدی بهش و سفت و سخت نگهش داشتی و نمی خواهی بذاری که ازت بگیرنش این یعنی تو وابسته ای و وابستگی یعنی زنگ خطر.
مرگ چرا برای اکثر انسانها ناخوشاینده چون نقطه ای هستش که تمام وابستگی های دنیایی ما از ما گرفته میشه شما هرچه که داشته باشی هرچه که به دست آورده باشی از آن چیزهایی که دنیایی هست زمانی که ملک الموت میاد اینها را از شما می گیره و اگر شما اینها را قبلا رها نکرده باشی خب لحظه ی مرگ برات بسیار سخته قبض روح میشی یعنی جانت را به سختی میخوای بدی چون وابسته این چیزها هستی شما اگر استیو جابز هم باشی میبینی که بالاخره باید بری قدرتمند ترین فرد عالم هم باشی باید بری همه از آنهایی که آمدند رفتند پیامبر خدا هم از دنیا رفته ولی نگاه بکنیم بزرگان چگونه می روند و انسان هایی که چسبیده اند به دنیا چگونه میروند نگاه بکنیم به حسین بن علی که چگونه رفت ما گاهی وقتها زندگی امام حسین را خلاصه می کنیم صرفاً در واقعه عاشورا و آن ده روز محرم فکر نمی کنیم که ایشان ۵۷ سال قبل از آن زندگی کرده برای خودش بیزینسی داشته کسب و کاری داشته زندگی داشته زن و فرزند داشته همه ی اون چیزهایی که هر کسی در دنیا زندگی میکنه کم و بیش دارد اما چگونه میشه که از همه این ها می گذرد و سر و جان خودش و خیلی از عزیزان خودش را فدا می کند خود را فدا میکنه چطور میتونه از همه ی اینها بگذره.
ما گاهی وقتها متوهمانه فکر میکنیم که مثلا اگر من ظهر عاشورا بودم میماندم در رکاب امام حسین در حالی که همین الان همین امروز همین سال ۱۳۹۷ شمسی اگر بخواهند ۱۰۰ هزار تومان پول ما را بگیرند ممکنه تا یک سال غصه خور این قضیه باشیم بس که وابسته ایم بس که چنگ داریم میزنیم به این توهمات دنیایی و اینها توهماتِ واقعیت نیست چرا نیست چون خداوند فرموده کُلُ مَن عَلیها فان.. یعنی هر آنچه که هست فانی است وَ یَبقی وَجهُ رَبِّکَ ذُوالجلالِ و الاِکرام.. و تنها چیزی که باقی میماند ذات متعال پروردگارِ، پس ما چرا به فانی ها چنگ بزنیم و به باغی نپیوندیم.
باز تاکید می کنم این که ما چنگ نزنیم به چیزهای فانی به معنای این نیست که آنها را نداشته باشیم یعنی بگیم مثلا فرض کن که من نمیخواهم وابسته ی پول باشم پس اصلا دنبال پول نرم بیزینسی راه نیاندازم نمیخوام وابسته زن و فرزند باشم پس اصلا ازدواج نکنم کلاً برم توی غاری دور از مردم اونجا زندگی کنم از میوه ی درختان تغذیه کنم نه اون که میشه کوهی آدم نیستش انسان نیست، انسان به قول عرفای ما از جمله ابوسعید ابوالخیر یعنی این که تو در میان مردم باشی در بازار داد و ستد بکنی زن و فرزند داشته باشی و همه ی چیز های دنیایی را داشته باشی اما از اینها نباشی در اینها باشی اما از اینها نباشی اینها را داشته باشی اما بهشون چنگ نزنی اگر آمدند ازت بگیرند دو دستی تقدیم کنی.
بابا فکر کن خدا اومده میگه هر آنچه که به دست آوردی را الان باید تقدیم من بکنی آیا این کار را خواهی کرد؟ ۹۹درصد ما این کار را نخواهیم کرد ما به چیزهای اندکی که داریم، داریم چنگ میزنیم و این مثالش شبیه این میمونه برای اینکه خوب توی ذهنمون جا بیفته که مثلاً یک پدری با فرزندش پسرش یا دخترش رفته بیرون و میرسند به یک جایی که یه فردی روی میزی مثلا داره پشمک میفروشه و این پسر یا دختر این فرزند چنگ زده به این میز گریه میکنه پا میکوبه که من این پشمک را میخوام پدرش از اون سمت داره دستش را می کشه بیا بریم من می خوام کل کارخانه ی تولید پشمک را به تو بدم کل کارخانه تولید پشمک را می خواهم به تو بدم اما تو چسبیدی به یک دونه پشمکی که الان بخوری تموم میشه و درست که فکر کنیم تمام آن چیزهایی که در دنیا هست مثل همه پشمکه. خود خداوند در قرآن فرموده تمام زندگی دنیا لعب و لهوِ یعنی کلا الکیه داستانه برای مقصود دیگری هستش حباب روی دریاست به آنی به لحظه ای میترکه از بین میره خوب ما چرا به چیزی که ناپایدار داریم چنگ میزنیم؟
اما دوستان عزیز در خصوص وابستگی صحبت کردیم در این میثاق، میثاق هشتم و اینکه این وابستگی ها چطور ما را از درون یافتن و در جریان زندگی بودن باز می دارد. اما اگر که می خواهم از وابستگی رها بشویم و واقعاً رها بشویم باید دونه دونه آن چیزهایی را که بهش وابسته هستیم پیدا کنیم و ذهناَ آنها را رها کنید یعنی اگر پول داریم هر مقدار پولی که داریم بیزینسی داریم مدرکی داریم همسر فرزند محل جغرافیایی که داریم در آن زندگی می کنیم هر آنچه که داریم, هر آنچه که داریم را باید ذهناَ بهش فکر بکنیم میزان وابستگی مان را پیدا کنیم این بر میگرده به این که یک تمرین ذهنی انجام بدهیم به این معنا که اگر بخواهند این ها را از ما بگیرند و ما چه حالی پیدا می کنیم فکر کنید که الان یکی در میزنه آمدید جلوی در مگه آقا هر آنچه که داری باید بدهی برود مدرکت برود خانه ات برود شغلت برود همسر فرزندت ما چه حالی پیدا می کنیم.
یادمان بیاد ویکتور فرانکل را دکتر ویکتور فرانکل نویسنده ی کتاب انسان در جستجوی معنا زمانی که ایشان به اردوگاه یا اسارتگاه آشویتس رفت هر آنچه که داشت را از او گرفتند غیر از لباس مندرسی که آن هم مال خودش نبود حتی اسمش را هم از او گرفتند و فقط یک شماره به او دادند یعنی نهایت از دست دادن آن چیز های دنیایی حتی اسم شما هم از شما گرفته میشود اما چطور میشه که ویکتور فرانکل که پزشک معتبری برای خودش بوده در وین,اتریش زندگی خوبی داشته چطور میشه که با این اتفاقات فرو نمی ریزه قطعاً چون وابسته ی این چیزها نبوده ذهناَ اینها را رها کرده بوده و چیزی را پیدا کرده بوده که باقیه فانی نیست گوهر وجودی خودش را که از جنس خداست پیدا کرده بوده و در تمام مدت اسارت در آشویتس هم از آن محافظت کرده و زمانی که آمد بیرون این را با جهان قسمت کرده شده معنا درمانی شده کتابِ انسان در جستجوی معنا.
و دوستان برای اینکه ما از وابستگی بخواهیم رها بشویم بخواهیم آنچه که داریم را رها کنیم هر لحظه در رهایی باشیم ممکن نخواهد شد مگر اینکه تمرکز بکنیم بر آن کاری که برای انجام آن به این دنیا آمدیم. رسالت زندگیمون رسالت فردی مون و هر لحظه آن را انجام بدهیم ما عموماً کارهایی که انجام میدهیم به طمع یک دستاوردی فلان کار را انجام دهیم مدرک بگیریم فلان بیزینس را راه میاندازیم پول دربیاریم همش به طمع یک دستاوردی یک چیزی؛ یه چیزی در آینده موهومی نه لحظه ی الان. لحظه الان را مدام داریم از دست میدهیم تمرکز کنیم روی لحظه الان رو چیزی که الان میتونیم انجام بدیم باشیم در لحظه الان و از هر امکاناتی که داریم استفاده بکنیم برای تحقق بخشیدن به رسالت شخصی مون در لحظه الان.
هر آنچه که داریم ابزاری هستش که ما رسالت فردی مان و شخصی مان را تحقق ببخشیم و از آنچه که داریم در کنار این استفاده بکنیم برای لذت بردن از زندگی در لحظه حال یعنی هم لذت ببریم هم آنچه که برایش آفریده شدیم را تحقق ببخشیم رویامون افسانه شخصیمون را تحقق ببخشیم هیچکدام به آینده موکول نکنیم و مطمئن باشیم که به این شکل هر آنچه که برای بهتر کردن زندگی ما از همه جهات لازم هست و نیاز هست به ما خواهد رسید ما اگر به مصداقها فکر بکنیم به دستاوردها فکر بکنیم و مدام درگیر آنها بشویم معمولاً حال ما خوب نمیشه ما مثلا به چه مقدار پول میخواهیم فکر کنیم و به آن مقدار پول برسیم چه کار میخواهیم انجام بدهیم اگر الان در حال انجام آن کار نباشیم در مقیاس کوچک تر در حدی که میتوانیم آن پول را هم به دست بیاوریم باز انجام نخواهیم داد باز حالمان خوش نخواهد شد.
اگر الان رها نباشیم هرچه دستاوردها بزرگ تر و بیشتر بشود عدم رهایی ما و چسبندگی و وابستگی ما بیشتر خواهد شد ما هر چقدر که وابسته تر می شویم از پیوستگی مون با جهان کمتر میشه پس وابستگی را رها کنیم و بدانیم هر آنچه که داریم هر آنچه که دستاوردهای دنیایی و نعمت ها هست خوبه به شرطی که وابسته آنها نباشیم به شرطی که هر کدام از آنها را اگر خواستند از ما بگیرند غر نزنیم شکایت نکنیم در عین اینکه سهم انسانی مان را میپردازیم یعنی مراقب مثلاً فرض کنید که خورد و خوراک و سلامتی خودمان هستیم اما اگر اتفاقی افتاد خارج از تمام آن پیشبینیهای ما و مثلاً سلامتی ما از دست رفت عضوی از ما از دست رفت غر نزنیم.
یه حکایتی هستش داستانی میگه من فردی بودم که خیلی خوب فوتبال بازی می کردم و زمان یک پای من از من گرفته شد و من تا زمانی که دو پا داشتم فکر میکردم اگر پای من از من گرفته بشه من دق خواهم کرد و زمانی که یک پای من گرفته شد فهمیدم که خداوند میخواسته من شطرنج باز درجه یکی باشم.
پس نگاه کنیم این را به عنوان یک تمرین و به عنوان یک سبک بودن یعنی به عنوان یک تمرین دائم مثل نماز مثل ذکر مدام با خودمان مرور بکنیم که چه چیزهایی داره من را به خودش وابسته میکنه و اون وابستگی ها را ذهناً ببُریم بهشون وابسته نباشیم.
مدام با خودمان بیاندیشیم اگر این از من گرفته بشه من چه خواهم کرد آیا متوقف میشوم آیا روی زمین مینشینم یا اینکه نه به جای اینکه چشم به زمین و وابستگی ها بدوزم مدام سر بر آسمان دارم و به او که باقی هست دستم در دستان اوست چون به او پیوستم از وابستگی رستم.
هنر رها کردن را مرتب تمرینبا کنیم و بدانیم که هرچه رهاتر بشویم زندگی خوش تری خواهیم داشت این را به عنوان یک میثاقی که هر روز باید به خودمان یادآوری بکنیم و انجامش بدیم در نظر بگیریم و هر روز مثل یک ذکر این را انجام بدهیم رها کنیم رها کنیم و باز هم رها کنیم.
خیلی متشکرم از شما دوستان عزیز که به فایل های آموزشی میثاق هشتم هنر رها کردن گوش کردید حال دلتون همیشه خوب علی اکبر قزوینی هستم.
[av_hr class=’default’ height=’۵۰’ shadow=’no-shadow’ position=’center’ custom_border=’av-border-thin’ custom_width=’۵۰px’ custom_border_color=” custom_margin_top=’۳۰px’ custom_margin_bottom=’۳۰px’ icon_select=’yes’ custom_icon_color=” icon=’ue808′ font=’entypo-fontello’ av_uid=’av-uncd’ custom_class=” admin_preview_bg=”]
بعد از شنیدن/خواندن این مطلب چه کار کنم؟
به آموزشهای جلسه نهم دوره غیرحضوری ۴۰ میثاق زندگی مراجعه کنید (اینجا را کلیک کنید.)
عنوان جلسه نهم: چرخهٔ معیوبِ ذهن
[av_hr class=’default’ height=’۵۰’ shadow=’no-shadow’ position=’center’ custom_border=’av-border-thin’ custom_width=’۵۰px’ custom_border_color=” custom_margin_top=’۳۰px’ custom_margin_bottom=’۳۰px’ icon_select=’yes’ custom_icon_color=” icon=’ue808′ font=’entypo-fontello’ av_uid=’av-uncd’ custom_class=” admin_preview_bg=”]
درباره علی اکبر قزوینی
نویسنده و مدرس و کوچ زندگی است. وی در آموزشهای خود جدیدترین یافتههای روز را با تجربیات شخصی و فرهنگ غنی ایران ترکیب میکند که حاصل آن نوشتههایی خواندنی و تحولی عمیق در شاگردان وی است. علیاکبر قزوینی چند سالی ساکن کانادا بوده و اقامت آن کشور را دارد. وی هماکنون در ایران زندگی میکند.
نوشته های بیشتر از علی اکبر قزوینی
دیدگاهتان را بنویسید
ببخشید، برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید