هیتلر کیست / آدولف هیتلر مرد پر تناقض تاریخ را بشناسید!

هیتلر کیست ، آدولف هیتلر اصالتا نه آلمانی بلکه اتریشی بود و تا ۲۴ سالگی اصلا آلمان رو از نزدیک هم ندیده بود.
اجدادش از طرف پدر و مادری متعلق به منطقه ای دور افتاده نزدیک مرز اتریش و آلمان بودند.
اجداد پدریش کشاورز بودند و لوییس، پدر هیتلر بین تمام اعضای خانواده اولین کسی بود
که برای شغل مناسب و یادگیری حرفه بهتر دهکده شان را ترک کرده بود و کم و بیش موفق هم شده بود.
او توانسته بود در شهر زندگی فراهم کند و کارمند اداره گمرک شود و ۲۵ سال در این اداره خدمت کند.
آدولف هیتلر کیست ؟ ازدواج هیتلر
لوییس سه بار ازدواج کرد و زمانی که زن اولش زنده بود زن دومش باردار بود و زن دومش هنوز زنده بود که زن سومش باردار بود.
همسر اولش ۱۴ سال از او بزرگ تر بود و همسر سومش، کلارا که مادر دیکتاتور بزرگ (هیتلر) می شود، ۲۳ سال از او کوچک تر بود.
کلارا اهل همان روستایی بود که لوییس هم در آن متولد شده بود.
کلارا ابتدا به عنوان خدمتکار در خانه لوییس کارمی کرد و بعد از نظر قانونی خواهرزاده لوییس هم شده بود.
به همین دلیل بعد که لوییس تصمیم به ازدواج با کلارا می گیرد مجبور می شود از کلیسا اجازه ویژه بگیرد.
رخ به رخ با پادکست رخ همراه با امیر سودبخش؛ لینک دانلود مستقیم پادکست
دیکتاتور بزرگ / هیتلر مرد پر تناقض تاریخ را بشناسید!
بعد ازدواج هم کلارا سال ها به همسرش دایی لوییس می گفت.
آدولف بچه چهارم ازدواج کلارا و لوییس بود.
البته هرسه بچه قبلی مرده بودند و بعد از آدولف هم، کلارا دو بچه دیگر به دنیا آورد که فقط یکی از آن ها زنده ماند، پولا خواهر هیتلر!
آدولف هیتلر ۲۰ آوریل ۱۸۸۹ در شهر کوچک مرزی براناو در اتریش به دنیا آمد.
بعدها اصلا از اینکه کسی بخواهد از اصل و نسبش اطلاعاتی داشته باشد اصلا خوشش نمی آمد.
همیشه دوست داشت برخلاف آنچه بود به همه نشان دهد که از یک خانواده سطح بالا است.
آدولف هیتلر صدر اعظم می شود …
وقتی صدر اعظم آلمان شد هرگونه نوشتن درباره داستان زندگی اش را ممنوع کرد.
حتی وقتی در اوج قدرت بود و بهش گزارش دادند که در دهکده اجدادی اش لوح یادبودی به افتخارش نصب کردند، به شدت عصبانی شد.
آدولف هیتلر وقتی ۶ سالش بود پدرش در سن ۵۸ سالگی خودش را بازنشسته می کند تا به تفریحات مورد علاقه اش بپردازد
و پرورش زنبور عسل راه می اندازد که موفق هم می شود.
از طرفی آدولف مدرسه را شروع می کند و در این دوران اکثرا جز شاگردهای تنبل محسوب می شد.
نمره های خوبش را معمولا فقط در نقاشی و ورزش به دست می آورد.
پدرش همیشه سعی می کرد احترام و انظباط را به او آموزش بدهد و مدام تاکید می کرد
که از میان اهالی روستایشان فقط او توانسته درس بخواند و پیشرفت کند و این نیروی اراده اس را همیشه به رخ پسرش می کشید.
آدولف هیتلر بعدها در کتابش با عنوان “نبرد من” ناکامی هایش در درس را به سماجت پدرش ربط می داد.
می گفت: پدرم سعی می کرد من را به زندگی کارمندی عادت بدهد.
او از من می خواست که درس بخوانم تا مثل او کارمند شوم و عمرم را در ادارات دولتی که هیتلر به آن ها می گفت “قفس های دولتی” سر کنم.
کتاب نبرد من شرح زندگی هیتلر از زبان خودش است و قبل از اینکه به قدرت برسد آن را نوشته است.
این توجیحاتی که هیتلر در کتاش برای عدم موفقیتش گفته خیلی هم مصداق واقعیت نبوده!
وقتی به دوران نوجوانی اش خوب نگاه می کنیم متوجه می شویم که هرچند لوییس خیلی دوست داشت پسرش درس بخواند
و جای پدر را بگیرد اما نمرات پایینش دلایل اصلی دیگری داشت.
مهم ترین دلایلش تنبلی و تن پروری خودش بود چون لوییس فقط در اولین مرحله تحصیلی آدولف زنده بود و زمانیکه ۱۳ سالش بود
لوییس در یک میکده حالش بد می شود و همان جا تمام می کند.
اصلا وقتی آدولف به خاطر تنبلی و هوش بازی مدرسه را ترک می کند، ۲سال و نیم از مرگ پدرش گذشته بود.
طی این دو سال هم در دو مدرسه بدترین نمرا ت را می گیرد تا جایی که مادرش هم برخلاف میلش راضی می شود تا درس را رها کند.
این ها متفاوت با چیزی است که خود هیتلر روایت می کند.
او بعد از ترک تحصیل تمام تلاشش را می کند تا زندگی اش را صرف هنر و نقاشی کند.
دلیل اصلی علاقه اش به هنر این بود که هنر یک نوع برتری اجتماعی داشت که هیتلر دنبالش می گشت.
آدولف هیتلر ۱۶ساله از برکت درآمد مادرش و ارث کم پدرش بیکار می گشت و گاهی هم نقاشی می کرد.
یکبار هم مادرش با اصرار زیاد برایش پیانو خرید ولی خیلی زود هم از پیانو خسته شد و آن را کنار گذاشت.
دو اسطوره جهانی!
هیتلر و چارلی چاپلین تنها چند روز با هم اختلاف سنی داشتند اما یکی از آن ها دنیا را خنداند و دیگری جنگ جهانی را شروع کرد.
سال های جوانی هیتلر خالی از هرگونه افتخار هستند.
دیکتاتور بزرگ روزهای جوانی اش را با گوش دادن به اپرا و موسیقی و نقاشی کشیدن سر می کند.
در سن ۱۷سالگی برای اولین بار به وین می رود.
جلال و شکوه وین و سالن های اپرایش حسابی او را تحت تاثیر قرار می هد.
وقتی برمی گردد تصمیم می گیرد به مدرسه هنرهای زیبا ثبت نام کند ولی بیش از یکسال زمان می برد تا همین ثبت نام ساده را انجام دهد!
برای خواندن گزارش کامل از زندگینامه چارلی چاپلین روی لینک زیر کلیک کنید
چارلی چاپلین کیست؟ زندگینامه چارلی چاپلین
وقتی نتایج امتحان ورودی می آید نوشت بود: آدولف هیتلر ، کاتولیک، شغل پدر کارمند، آزمایش طراحی غیر کافی، استعداد اندک!
همین روزها مادرش هم می میرد و این موضوع تاثیر روحی بدی می گذارد.
واقعیت این است که اگر هیتلر در تمام دوران زندگی اش مهر و محبت نسبت به کسی را احساس کرده باشد
آن شخص کسی نیست جز مادرش و مرگ مادر برای همیشه روی این احساس نقطه پایانی و بی بازگشتی می گذارد.
به گفته خود هیتلر در کتابش، ۵ سال بعدی زندگی اش غم انگیزترین دوران زندگیش بود و از برخی جهات هم شاید مهم ترین سال ها!
آدولف هیتلر می نویسد: «طی این ۵سال من مجبور بودم غذای روزانه خودم را اول به عنوان کارگر روزمزد و بعد یک نقاش آماتور تهیه کنم.
غذایی که اندک بود و اصلا برای رفع گرسنگی کافی نبود.
گرسنگی همیشه همراه با وفای من بود و هیچ گاه ترکم نمی کرد.»
البته که هیتلر در کتابش نمی گوید که با تنبلی و بی برنامگی خیلی زود ارثیه ای که بهش رسید را حیف و میل می کند.
ولی جایی در کتابش تعریف می کند که یک اپرای مورد علاقه اش را بین سی تا چهل بار می بیند.
تعریف می کند که همیشه شب ها به اپرا می رفته و همیشه کتاب و روزنامه و مجله می خوانده.
مجله مورد علاقه هیتلر …
اسم مجله مورد علاقه اش “استرا” بود.
در این مجله کشیشی به نام “لانز” نظرات نژاد پرستانه خودش را می نوشته و هیتلر به آن علاقه مند شده بود.
آمال و آرزوهای کشیش لانز این بود که نظام مردانه از قهرمانان آریایی که نژاد برتر بودند را در مبارزه علیه نژادهای مختلط دورگه و پست تشکیل دهد.
مطابق نظریه لانز پهلوانان مو بور و چشم آبی آریایی شاهکار خدایان بودند و صرفا نسل این نژاد برتر بود که باید توسعه پیدا می کرد.
این افکار نژادپرستانه در شهر محل اقامت هیتلر هر روز در حال رشد بود.
در مدارس آلمانی ها محصل ها به یقه لباسشان گل های آبی رنگ بنفشه که مظهر
عناصر آلمانی بود را می زدند و با خوشحالی پرچم جنبش وحدت آلمان را تکان می دادند.
آلمان ها آن زمان یک چهارم جمعیت اتریش را تشکیل می دادند و از نظر رفاه
و سطح زندگی نسبت به اقلیت های دیگر بالاتر بود و هیتلر هنوز در اتریش زندگی می کند.
آلمانی های اتریش علاقه زیادی به پیوستن اتریش به آلمان و تشکیل یک ملت واحد داشتند که هیتلر هم این موضوع را به دفعات درکتابش آورده است.
از سوی دیگر یهودی ها که تا سال ۱۸۵۷ یعنی ۳۲ سال قبل از تولد هیتلر تنها ۲ درصد جمعیت وین را تشکیل می دادند،
ظرف ۵۰سال بعد جمعیتشان ۴ برابر شده بود.
این بیشترین آمار تعداد یهودی ها میان تمام شهرهای اروپای مرکزی بود و حتی در بعضی شهرها تقریبا یک سوم جمعیت یهودی بودند.
آن ها روش زندگی و پوشش سنتی خودشان را حفظ کرده بودند.
ردای مشکی بلند و کلاه شاپوهای پهنی به سر داشتند.
یهودی ها در مقیاسی به دوراز تناسب، مشاغل آزاد را در اختیار داشتند، نفوذشان در مطبوعات زیاد بود،
تقریبا اکثر بانک های بزرگ وین و بخش بزرگی از صنایع کشو را در اختیار داشتند.
آدولف هیتلر در کتابش ادعا می کند که بعد از یک تامل عمیق و مطالعات شخصی ضد یهود شده است.
او می نویسد: «از وقتی فکرم را متوجه این جریان کردم، شهر وین را به شکل دیگری دیدم.
هرجا می رفتم یهودی می دیدم. کسانی که ظاهرشان هم به آلمانی ها نمی خورد،
کسانی که هیچ چیز جذابی نداشتند و از ناپاکی اخلاقی فطری شان حال آدم بهم می خورد.»
جو جامعه و چند دلیل دیگر که به آن ها اشاره خواهیم کرد منجر شد که هیتلر ضد یهود شود.
در این دوران هیتلر با یک پیش داوریبه جامعه می رود و چون باورش این است که یهود بد است در نهایت تمام یهودی ها را بد می بیند.
در واقع هیتلر چیزی را می بیند که به آن فکر می کند نه واقعیت را!
او در بخشی از کتابش می نویسد:
«از ابتدا به طور ناخودآگاه با یهو مشکل داشتم و نمی توانستم این احساسم را پنهان کنم.
وقتی با یک آلمانی صحبت می کنم و متوجه می شوم یهودی است نظرم نسبت به او تغییر می کند.
نمی توانم درک کنم که یک آلمانی یهودی هم می تواند آلمان را به اندازه آلمانی ها دوست داشته باشد.»
جای دیگری می نویسد: «وقتی می فهمیدم رهبر حزب یا اتحادیه ای یهودی است تمام وجودم را ترس فرا می گرفت.
فهمیدم که اگر یهود و مارکسیست وارد دنیای سیاست شوند، نه تنها آمان بلکه کل اروپا را نابود می کنند.
یهود و مارکسیست مثل دو مار سمی کشنده هستند که یهود به قلب و مارکسیست به مغز نیش می زند.»
برای دانلود کامل متن پی دی اف مقاله روی لینک زیر کلیک کنید
سه شخصیت همراه با آدولف هیتلر
برای رسیدن هیتلر از یک آدم دوستدار هنر و نقاشی به یک ضد یهود افراطی،
علاوه بر سوق جامعه به سمت فعالیت های نژادپرستانه، سه نفر نقش اساسی داشتند.
نفر اول سیستمداری است به عنوان “شوالیه شونرر” که آن زمان آدم معروفی بود.
او شخصیت بسیار مستبد و مقتدری داشت و معتقد بود پستی و زذلی آدم ها ارتباط با خون و نژادشان دارد.
او بسیار جنگ طلب بود و می گفت علت اصلی تمام بدبختی ها و نگرانی های جهان یهودی ها هستند.
اگر دست روی دست بگذاریم آن ها اقلیت آلمانی اتریش را قتل عام می کنند.
پس برای اینکه نگذاریم چنین اتفاقی بیفتد باید قوانین سخت گیرانه ای علیه شان تصویب شود.
نفر دوم که تاثیرش از نفر اول هم بیشتر بود، کارل لوگر شهردار وین بود.
هیتلر او را در کتابش مقتدرترین شهردار تاریخ معرفی می کند.
چیزی که هیتلر را بسیار تحت تاثیر قرار داده بود توانایی های شهردار در بهره برداری از احساسات مسیحی و ضد یهود مردم به نفع خودش بود.
برخلاف شونرر که آشتی ناپذیر و جنگ طلب بود، این آقای شهردار با سیاست رفتار می کرد.
او کاملا آدم تاکتیکی و عمل گرایی بود. البته در طول ۱۵سالی که شهردار بود،
شبکه حمل و نقل نو شد، تعلیمات عمومی سازماندهی شد، بیش از یک میلیون شغل تازه درست کرد و در کنارش فعالیت ضد یهودی می کرد.
نفر سوم که هیتلر خیلی تحت تاثیر او بود، “ریچارد واگنرد” موسیقی دان معروف بود که اپراهایش طرفدارهای زیادی داشت.
هیتلر بعدها گفته بود: «به جز واگنرد من پدر فکری یا پیشکسوتی نداشتم. واگنرد بزرگترین چهره پیامبرگونه سراسر تاریخ آلمان است.»
جالب است که هیتلر و واگنرد شباهت هایی هم به هم داشتند:
هر دو در تحصیل شکست خورده بودند، هر دو دوران نوجوانی شان تنبل بودند،
هردو از سربازی فرار کرده بودند، به هنر علاقه داشتند و از همه مهم تر هردو از یهود متنفر بودند.
این سه نفر و کسانی که یهود را پست می دانستند گاهی استناد به نظریه داروین می کردند
و اعتقاد داشتند بقای نسل بشر فقط باید توسط نژاد برتر حفظ شود.
مثلا کسانی که سندروم دان دارند باید نابود شوند، طبقات پست تر باید عقیم شوند.
به این طرز تفکر داروینیسم اجتماعی می گفتند و البته که داروین هیچ وقت چنین نظریه ای نداشت.
این ها همه سوء برداشت از نظریه داروین به نفع عقاید خودشان بود.
در این دورانی که آدولف هیتلر داشت با نقاشی کشیدن و کارت پستال درست کردن زندگی اش را می گذراند،
کم کم به سیاست و دفاع از حقوق کارمندان علاقه مند شد.
ولی با وجود این علاقه چون همیشه خودش را از طبقه کارگر بالاتر می دانست،
حاضر نشد در هیچ سندیکای کارگری عضو شود.
در این سال ها که خودش می گفت سخت ترین سال های عمرش بوده
در واقع خودش را تافته جدابافته ای می دانسته که چون هیچ نشان برتری نسبت به دیگران نداشته، به نژادش روی آورده است.
واقعیت این است که سال های زندگی این جوان ۲۰ ساله در وین و جو جامعه و آشنایی به نظریه افرادی که به آن ها اشاره کردیم،
منجر به شکل گیری عقاید نژادپرستانه اش می شود.
تعلق به یک نژاد چیزی که کاملا تصادفی بود این باور را در هیتلر به وجود آورد
که او موجود دیگری برتر و بالاتر از یهودی ها، کارگران و … است.
او در کتابش می نویسد:
«یهودی ها باعث انحراف و فشاد جوان ها می شوند. فیلم ها و نمایش های فاسد درست می کنند.
هرچیزی که به دست یهودی ها درست می شود تقلبی و آلوده است.
اگر روزی با یهودی ها بجنگم، جنگ من جهاد بزرگی است که از سوی خداوند فرماندهی خواهد شد.»
دورانی که این عقاید هیتلر در حال شکل گیری بود، درآمدش از ارث پدری اش به اتمام رسیده بود.
حتی مجبور بوده بود بعضی از شب ها داخل خیابان بخوابد و زمانی که هوا خیلی سرد شده بود
به خانه هایی پناه آورده بود که دولت برای افراد بی خانمان درست کرده بود.
داخل یکی از این خانه ها با رایند هول هانیش آشنا می شود.
ماجرای آشنایی از زبان هانیش اینگونه بود که می گفت:
“یک شب بسیار سرد وقتی به پناهگاه بی خانمان ها رفتم دیدم تخت کناریم یک جوان لاغر و ضعیف و گرسنه ای دراز کشیده است.
من هم از نانی که روستایی ها به من داده بودند به او دادم و اینگونه باهم دوست شدیم.”
دوست صمیمی دیکتاتور بزرگ
هانیش اولین دوست صمیمی هیتلر در آن دوران بود.
آن ها ۷ ماه با هم زندگی کردند و مخارجشان هم یکی شد.
ر این دوران هیتلر نقاشی میکرد و کارت پستال درست می کرد، هانیش هم دنبال مشتری می گشت و آن ها را می فروخت.
دوتایی با پولی که درمی آوردند دیگر نیازی نبود هرشب به پناهگاه بروند تا اینکه سر یک تابلو دعوایشان شد.
هیتلر از او شکایت کرد که تابلو را گران تر فروخته و سر او را کلاه گذاشته است.
بعد این داستان رابطه شان قطع شد و سال های بعد که هیتلر معروف شد، آقای هانیش از فرصت کمال استفاده را کرد و در موردش کتاب نوشت.
در این کتاب واقعیت و دروغ را کنار هم نوشت. هیتلر هم بعد از اینکه اتریش را فتح کرد دستور داد هانیش را بگیرند و او را گرفتند و کشتند!
این هم سرنوشت تنها دوست صمیمی هیتلر بود.
آدولف هیتلر در ۲۴ سالگی وین را به مقصد مونیخ ترک می کند.
در کتابش می نویسد: «وین را در حالی ترک کردم که دشمن قسم خورده مارکسیسم بودم و به شدت ضد یهود بودم.
برا ی اینکه بتوانم به دنیای سیاست وارد شوم به مونیخ رفتم.»
اینکه گفته برای سیاست به مونیخ رفته خیلی واقعیت ندارد
چون اگر این نیت را داشت باید به برلین می رفت که مرکز آلمان بود
و مرکزیت تمام احزاب هم آنجا بود نه مونیخ که بیشتر جنبه های هنری داشت.
تازه هیتلر قبل از جنگ حتی در مونیخ هم عضو هیچ حزبی نشد.
خودش در دلایل ترک وین می نویسد:
«در وین گستردگی نژادهای پایتخت مثل لهستانی ها و کروات ها ومجارها و در کنارشان، یهود برای من نفرت انگیز بود و باید از آن جا می رفتم.»
البته واقعیت این است که یکی دیگر از دلایلش برای رفتن به مونیخ ، فرار از خدمت سربازی هم بود.
کما اینکه وقتی در مونیخ بود پلیس امنیت اتریش به جرم سرباز فراری بودن دنبالش می کند و رد او را تا مونیخ هم می زند.
آنجا بازداشتش می کنند و به کنسولگری اتریش می برنش.
ورود آدولف هیتلر دیکتاتور بزرگ به جنگ
بعد که قرار شد تا زمان دادگاه موقت آزاد شود، هیتلر دفاعیه ای فرستاد که طی این مدت خیلی بدبخت و گرسنه بودم.
۱۵ روز بعد که هیتلر را در وین به دادگاه معرفی می کند، در رایی که دادگاه برایش صادر می کند زده بود:
نام برده بسیار ضعیف و ناتوان برای خدمت سربازی است.
این شد که سربازی نرفت و هیتلر هم بلافاصله به مونیخ برگشت.
کمتر از یکسال بعد وقتی هیتلر ۲۵ سالش بود در میدان اصلی مونیخ اعلام کردند که جنگ شروع شده است.
هیتلر هم مثل خیلی های دیگر از شروع جنگ خوشحال بود و باور داشت که جنگ به اتحاد آلمانی ها کمک زیادی می کند.پ
جنگ برای مردم امید به آزاد شدن از حالت متوسط و روزمره زندگی بود.
هیتلر اعزام به سربازی شد
قیصر دوم، پادشاه آلمان در یک سخنرانی تاریخی گفت:
«از این به بعد من نه احزاب گوناگون می شناسم نه ایمان ها و عقاید مختلف برای من چیزی جز آلمانی های برادر وجود ندارد.»
هیتلر در کتابش نوشت: «و چنین بود که قلب من نیز مانند قلب میلیون ها انسان دیگر از سعادتی غرورآمیز لبریز شد.»
بعد از آن هیتلر در نامه ای از مقامات مسئول تقاصا کرد تا با ملیت اتریشی اش به او اجازه بدهند در جنگ شرکت کند.
در نظر هیتلر جنگ او را از عدم تفاهم با محیط و خلایی که در زندگی بی هدفش که در آن دست و پا می زد، رها می کرد.
روز بعد از تقاصا پاسخ نامه داده شد و هیتلر می گوید با دست های لرزان پاکت نامه را باز کردم.
فرمان داده شده بود که خودم را به هنگ پیاده نظام فرمانده لیست معرفی کنم
و این لحظه برای من فراموش نشدنی ترین لحظه زندگی خاکیم بود.
بعد یک دوره آمورشی دو ماه و نیمه هنگ هیتلر به جبهه اعزام شد.
در تمام دوران جنگ، هیتلر در سمت پیک بین ستاد و خط مقدم خدمت می کرد.
هیتلر کارش را دوست داشت و چیزی که مشخص است اینجاست که در جنگ بسیار شجاع بود.
در اولین سال جنگ او نشان صلیب درجه دوم را گرفت.
۴ سال بعد هیتلر نشان صلیب درجه یک هم گرفت که خیلی به ندرت به سربازهای ساده ای مثل او چنین نشانی می دادند.
شهامتش در جنگ انقدر زیاد بود که هم رزم هایش می گفتند اگر هیتلر با ما باشد هیچ خطری ما را تهدید نمی کند.
جنگ برای او به اندازه سی سال تحصیلات دانشگاهی ارزش داشت.
دو سال که از جنگ گذشته بود هیتلر زخمی شد و ترکشی که به پای چپش خورده بود او را مجبور کرد که ۵ ماه دور از جبهه باشد.
در این دوران بیشتر به سیاست علاقه پیدا کرد.
با گذشت زمان هیتلر می دید که شور و هیجان اولیه جنگ بین مردم فروکش کرده و هرروز شاهد روحیه تسلیم پذیری اطرافیانش می شد.
هیتلر متخصص تبلیغات
هیتلر ( دیکتاتور بزرگ ) تبلیغات بسیار بد آلمان را دلیل اصلی شکست های کشورش در جنگ می دانست.
موضوع تبلیغات انقدر برایش پررنگ است که یک فصل کامل از کتابش را به این موضوع اختصاص داده است.
هیتلر متخصص تبلیغات بود.
او اعتقاد داشت تبلیغات برای اینکه بیشتر بتواند روی مخاطب تاثیر داشته باشد، باید در دل توده مردم برود و روی چند هدف به خصوص تمرکز کند.
باید احساسان مردم را هدف قرار دهد و هرگز نیاز نیست وارد دایره عقل و منطق شود.
او معتقد بود یکی از دلایل افول آلمان این بود که رهبر آلمان هیچ وقت نتوانسته بود
یک سخنرانی تاثیرگذار و پرحرارتی داشته باشد که احساسات مردم را تحریک کند.
کاری که خودش در آن استاد بود!
در ۳۰ سالگی هیتلر برای دفعه دوم مجروح شد.
انگلیسی ها با اسلحه های گازی به هنگ شان حمله کردند و هیتلر زیر بمب باران گلوله های گاز قرار گرفت
و از شدت سوزش چشم موقتا بینایی اش را از دست داد.
هیتلر در بیمارستان بود که یک روز کشیش بیمارستان مجروح های جنگی را دور هم جمع کرد
و به آن ها خبر داد که انقلاب شده است و امپراطوری آلمان سقوط کرده است.
کشیش ادامه داد: آلمان جنگ را باخته است. دیگر برای آن ها راهی جز تسلیم بدون قید و شرط باقی نمانده است.
فقط باید امیدوار باشند که دشمن با آن ها جوانمردانه رفتار کند.
هیتلر خودش را به سختی به اتاقش رساند و گریه کرد.
بعد از مرگ مادرش او هیچ وقت گریه نکرده بود.
هیتلر می گفت: این تلخ ترین واقعیت زندگیم تا آن روز بود.
برای پایان دادن به جنگ اروپا یکی از سنگین ترین معاهده های تاریخ را به ضرر آلمان امضا کرد:
معاهده ی ورسای!
درباره این معاهده در اپیزود چرچیل مفصل صحبت کردیم اما اینجا تعدادی از مفاد این معاهده را مرور می کنیم.
به موجب این معاهده آلمان باید تمام کشتی های خود را تحویل دهد، با هزینه خودش برای طرف مقابل کشتی بسازد،
ارتش آلمان بیش از ۱۰۰,۰۰۰ نمی تواند باشد، بیشتر از ۶ کشتی جنگی نمی تواند داشته باشد، ۱۳درصد از خاکش میان چندکشور تقسیم شود
و تعدادی از افسرانش را که با نام و نشان مشخص شدند باید به دشمن تحویل دهد تا در دادگاه های نظامی محاکمه شوند.
معاهده ۴۴۰ ماده ای داشت که همه به همین شکل بودند و علاوه بر اینکه
جنبه های مادی اش اقتصاد آلمان را نابود می کرد، بلکه در زمینه های روانی زخمی عمیق بر مردم آلمان گذاشت.
توهینی پاک نشدنی به ملتی که هیچ وقت این معاهده را فراموش نکردند.
مردم آلمان بعد از این معاهده به سخت ترین وضع ممکن تا آن زمان زندگی کردند
و هر روز نتایج این معاهده را در زندگی شان با پوست و استخوان احساس می کردند.
برای همین خیلی ها معتقدند اگر این معاهده نبود هیچ وقت جنگ جهانی دومی هم در کار نبود.
هیتلر بعد از ترخیص از بیمارستان به مونیخ رفت و مدتی داوطلبانه نگهبان اردوگاه اسیران جنگی در نزدیکی مرز اتریش شد.
بعد که اسرا آزاد شدند خودش را به سربازخانه معرفی کرد.
هیتلر ۳۰ ساله بدون هیچ اسم و رسمی روزگارش را می گذراند.
هیتلر هنوزم به هیچ حزبی ملحق نشده بود به جز جمعیت ضد یهو وین و کوچکترین فعالیت سیاسی هم نداشت.
کمی بعد هیتلر در سربازخانه عضو گروه آموزشی شد و ماموریتش این ود که
بازمانده های جنگی را که از نظر عقاید سیاسی چندان مطمئن به نظر نمی رسیدند، در جهت تعلیمات ملی و ضد مارکسیستی آموزش بدهد.
در عین حال با سرزدن نامحسوس به احزاب مختلف گزارش کار آن ها را می داد.
کمی که گذشت هیتلر را مامور کردند تا از یک حزب کوچک به نام انجمن تول بازدید کند.
داستان این انجمن از این قرار بود که آن ها حدود ۱۵۰۰نفر عضو داشتند که بعضی از آن ها شناخته شده بودند.
اعضای انجمن حتما باید خون آریایی در رگ هایشان داشته باشند
و فقط بعد از پشت سر گذاشتن بعضی از آزمایش های بدنی می توانستند در انجمن عضو شوند.
آن ها یهودی ها را دشمن خونخوار مردم آلمان می دانستند و گاهی فعالیت های تروریستی و خرابکاری هم می کردند.
از دل این انجمن یک روزنامه نگار ورزشی به نام کارل هالر و یک کاگر قفل ساز به نام آنتوان درکسلر،
گروهی به نام حزب کارگران آلمان را تاسیس کرده بودند.
در یکی از سخنرانی ها و جلسات انجمن تولر که درکسلر و ۴۰ نفر دیگر هم که عضو نبودند،
حضور داشتند و همگی به سخنرانی گوش می دادند. یکی از این چهل نفر هیتلر بود.
بعد سخنرانی یک نفر پیشنهاد داد ایالت باواریا که مرکز آن مونیخ بود را از آلمان جدا کنند.
هیتلر که این حرف را شنید خیلی عصبانی شد و بلند شد با شور و هیجانی مثال زدنی سخنرانی کرد.
همانجا درکسلر به رفیقش گفت او خیلی خوب حرف می زند می توانیم در حزب از او استفاده کنیم.
پس به هیتلر پیشنهاد دادند و او هم پذیرفت که به حزب کارگران آلمان ملحق شود.
در کتاب نبرد من نوشته است: «سرانجام به این نتیجه رسیدم که باید قدم به جلو گذاشت.
این قاطعانه ترین تصمیم زندگیم بود از آن پس دیگر نباید یک گام به عقب گذاشت.»
این چنین بود که هیتلر به شکل رسمی وارد صحنه سیاسی آلمان شد.
ورود هیتلر به صحنه سیاسی آلمان
چیزی نگذشته بود که انجمن کوچک درکسلر مورد توجه مردم قرار گرفت.
حزب اولین اجتماع خودش را با ۱۱۱نفر شروع کرد.
در این اجتماع هیتلر به عنوان دومین سخنران جلسه را در دستش گرفت
و در سیل خروشانی از کلام که شدت آن لحظه به لحظه بیشتر می شد همه را تحت تاثیر قرار داد.
در طول نیم ساعتی که در جلسه سخنرانی کرد برای اولین بار به نیروی ذاتی و استعدادش پی برد.
طی روزهای بعد هیتلر این انجمن کوچک را به یک حزب سیاسی پر سر و صدا تبدیل کرد.
او توانست با تبلیغات مداوم نفرات بیشتری را به حزب ملحق کند.
اعضای این حزب تا مدت ها جلساتشان را در یک زیرزمین و سالن اجتماعات یک آبجو فروشی برگزار می کردند.
حزب اولین اجتماع بزرگ خودش را در سالن ویژه جشن های آبجوخانه ای برگذار کرد.
البته سخنران اول این اجتماع بزرگ که خیلی روی او تبلیغات انجام داده بودند کسی بود به نام دکتر دینک که سخنران شناخته شده ای بود.
شخص بعدی که سخنرانی کرد هیتلر بود که مردم را به وجد آورد.
ولی انتهای سخنرانیش عده ای از مخالفان مارکسیستش جلسه را با داد و بیداد به هم ریختند.
این اولین نزاع هیتلر با مخالفانش بود.
کمی بعد حزب اسم خودش را از حزب کارگرای آلمان به حزب ناسیونال سوسیالیست کارگان آلمان تغییر داد که به اختصار به آن حزب نازی می گفتند.
همچنین نشان صلیب شکسته علامت رسمی حزب شد.
هیتلر به نحوی که شده سعی می کرد در معرض دید مردم و مطبوعات باشد.
خودش می گفت اهمیت چندانی ندارد که مردم ما را دلقک یا جنایتکار معرفی کنند.
مهم این است که از ما صحبت کنند و مدام به ما بپردازند.
برنامه هیتلر تظاهرات خیابانی، پخش اعلامیه و زد و خورد با مخالفانش بود.
هیتلر این روش ها را با توجه به شرایط و مقتضیات زمان بسیار مناسب تر از روش های اصولی می دانست.
معروفیت هیتلر باعث شد که رئیس ایالت باواریا هم از او حمایت کند
و فعالیت های فاشیستی هیتلر با این حمایت علنی تر هم شد.
لقب هیتلر؛ پیشوای ما
به پشتوانه این اعتمادها حزب، روزنامه دار هم شد.
این قدرت طلبی هیتلر و رفتار خشنش باعث اعتراض نفر اول حزب آقای درکسلر شد.
اعتراض او باعث شد هیتلر ناگهان از حزب استعفا بدهد و در یک نامه مفصل شرایط بازگشت خودش را واگذاری مقام اول رئیس حزب،
با قدرت و اختیار همه جانبه خودش و همچنین تصویه عناصر بیگانه ای که خودشان را وارد حزب کرده بودند اعلام کند.
شرایط هیتلر در مجمع با ۵۵۳ رای موافق از ۵۵۴ نفر از اعضای حاضر به تصویب رسید.
کمیته تمام شروطش را پذیرفت. هیتلر رهبر حزب بزرگ ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان شد.
همان شب طرفدارهایش به او لقب جدیدی دادند؛ پیشوای ما
به ما برای قتل عام یهودیان کمک کنید!
در سوم اوت سال ۱۹۲۱ به فرمان هیتلر تشکیلات SA تشکیل شد.
این تشکیلات باید اعضای حزب را برای اطاعت مطلق از رهبر آماده کنند و به عنوان یک نهاد نظامی از حزب محافظت کنند.
اغلب افراد این نهادهم سربازان قدیمی جنگ بودند که در این ارتش خصوصی با عناوین نظامی که بهم می دادند
و یونیفرم های نظامی که به تن داشتند همان مفاهیم آشنای گذشته خودشان را پیدا کرده بودند.
این افراد بازوبندهایی به نماد حزب یعنی همان صلیب شکسته به دستشان می بستند.
زد و خوردهای خیابانی، تظاهرات و خواندن سرودهای رادیکال بخشی از برنامه های این گروه بود.
در یک گرهمایی برای جمع آوری پول کاسه های چوبی درست کرده بودند
و روی این کاسه ها نوشته بودند به ما برای قتل عام یهودیان کمک کنید!
هیتلر گفته بود فقط کسانی باید داوطلب عضویت در این گروه باشند که بخواهند از فرماندهان خود اطاعت کنند و حتی آماده مردن هم باشند.
از دل همین تشکیلات بود که بعدها گروه مخوف SS ساخته شد.
اوضاع اقتصادی آلمان در این مدت به شدت خراب بود.
از اوایل سال ۱۹۲۰ مارک واحد پول آلمان به یک دهم ارزش زمان جنگ سقوط کرده بود و دو سال بعد به یک صدم هم رسید.
هیتلر در تمام سخنرانی هایش برای اینکه به دولت حمله کند مدام از مشکلات اقتصادی مایه می گذاشت.
سال ۱۹۲۲ در سن ۳۳ سالگی اغلب روزها بیش از ده جلسه می گذاشت و از حرف زدن با حرارت بالا خسته نمی شد.
مدل سخنرانی هایش اینگونه بود که ابتدا اوضاع موجود را به شدت محکوم می کرد و جمعیت را با خودش همراه می کرد،
سپس چندواقعه تاریخی را یادآوری می کرد و در ادامه با ربط دادن موضوعات به جامعه یهود، برنامه حزب خودش را برای آینده مطرح می کرد.
در سخنرانی هایش اصراری به پنهان کردن خشونت و جنجال نداشت.
می گفت: «بله ما ضد یهود هستیم. ما می خواهیم به جای اینکه بخوابیم بیدار باشیم و جنجال به پا کنیم.
حتی اگر ضروری باشد ضد انسانی هم عمل می کنیم تا آلمان نجات پیدا کند.»
در یکی از سخنرانی هایش فریاد زد: «وقتی قدرت را به دست بگیرم مثل گاومیش پیش خواهم رفت.»
هیتلر و ماجرای کودتایی که شکست خورد!
به گفته خودش در این دوسال زندگیش توانست بفهمد چه استعدادی در سخنرانی دارد و چقدر تاثیر تبلیغات در جامعه می تواند پررنگ باشد.
هیچ کس هم به اندازه خودش از سخنرانی هایش لذت نمی برد.
ملتی هم که به سخنرانی هایش گوش می کردند، تحت تاثیر مهارت سخنرانی اش حاضر به هرکاری بودند.
یکی از هوادارانش که بعدها در اردوگاه کار اجباری زندانی شد، در کتابش نوشته بود:
«وقتی هیتلر سخنرانی می کرد و از شرمساری آلمان می گفت
من آماده بودم تا چنگ خودم را در گلوی هر دشمنی که او می گفت فرو کنم.»
همزمان با افزایش روزافزون اعضای رسمی حزب به ۵۵ هزار نفر آن هم کمتر از یکسال،
برخی از دولت مردان باواریا درخواست دادند تا هیتلر را به عنوان یک تبعه نامطلوب بیگانه از خاک آلمان بیرون کنند.
فشار دولتمندان باواریا با توجه به محبوبیت هیتلر به جایی نرسید.
آدولف هیتلر به آن ها پیغام فرستاد: «خدا به شما رحم کند اگر من قدرت را به دست بگیرم»
هیتلر در ایتالیا موسیلینی را می دید که با حزب فاشیست کشور را فتح می کند.
از طرفی کمال آتاتورک را می دید که یک تنه دولت عثمانی را زیرآورده است.
پس در آلمان هم هیچ چیز نشدنی نبود حتی رویایی رهبری یک کشور!
وقتی اطرافیانش بهش لقب گرگ را دادند با اینکه تمام صفات گرگ خوب نبود ولی هیتلر از این لقب بسیار خوشش آمد.
کمی بعد برای قدرت نمایی بیش از ۵ هزار نفر از اعضای SA را جمع کرد تا جلویش رژه بروند.
البته این کارهایش تاوان هم داشت. وقتی اعضای حزب جلسه اتحادیه باواریا را به هم زدند
و رهبر اتحادیه را کتک زدند، دولت باواریا هیتلر را به سه ماه زندان محکوم کرد.
او یک ماه از زندان را گذراند ولی بعد که بیرون آمد حتی محبوب تر از قبل هم شده بود.
دولت به شدت از محبوبیت و احتمال کودتای هیتلر می ترسید.
البته بی راه هم نبود چراکه هیتلر به کودتا فکر می کرد و برایش برنامه ریزی می کرد.
مخصوصا که به او پیغام دادند که در آلمان شمالی میلیون ها نفر در روز تصویه حساب نهایی کنارش خواهند بود.
پس هیتلر آماده کودتا شد
نقشه این بود که اول باواریا بعد هم کل آلمان را می گیرد.
روز کودتا تجمع از ساعت ۵:۱۵ شب شروع شد.
آدولف هیتلر با یک ژاکت بلند مشکی و صلیب آهنی بر سینه از اتومبیل مرسدس قرمز رنگش پیاده می شود و به سالن آبجوفروشی وارد می شود.
پشت در سالن سیل جمعیتی تجمع کرده و پلیس سعی در متفرق کردن آن ها دارد.
بیرون سالن کامیون های حامل افراد SA سالن را محاصره کردند.
هیتلر با حرکات نمایشی خاص وارد می شود.
یک لیوان آبجو را در هوا تکان می دهد، تا آخرین جرعه اش را می نوشد و لیوان خالی را جلوی پایش به زمین می کوبد.
بعد هفت تیر به دست جلوتر از یک گروه مسلح از افرادش هماهنگ با مارش نظامی تا وسط سالن حرکت می کند.
یهو روی میز می رود و یک تیر به سقف سالن شلیک می کند.
محل اصابت گلوله بعدها تاریخی می شود.
آدولف هیتلر فریاد می زند: «انقلاب ملی آغاز شده است. سالن در محاصره ۶۰۰ شخص مسلح است.
سپیده دم، یا آلمان صاحب یک دولت ملی خواهد بود یا ما دیگر در این جهان نخواهیم بود.
من ۵ سال پیش وقتی نابینا روی تخت بیمارستان بودم قسم خوردم
که از پای نخواهم نشست تا روزی که اقتدار آلمان را برگردانم و امروز همان روز است.»
همه چیز به نفع هیتلر پیش می رفت ولی پلیس هم بیکار نبود و بلافاصله حزب هیتلر را غیرقانونی و منحل اعلام کردند
و چندین نفر را بازداشت کردند و شهر حالت نظامی به خودش گرفت.
هیتلر آن شب ۱۴ میتینگ برگزار کرد و برای روز بعد که روز پیروزی بود تدارک ده ها هزار نفری را دید و پلاکارت های تبلیغاتی را پخش کرد.
روز موعود فرا رسید
تظاهر کنندگان به رهبری هیتلر و روندروف که رئیس سابق ستاد کل ارتش آلمان که اصلی ترین حامی هیتلر بود،
به سمت میدان اصلی شهر حرکت کردند.
همه چیز برای پیروزی آماده بود و طرفدارها لحظه به لحظه اضافه می شدند که ناگهان تیراندازی شروع شد.
نفر کناری آدولف هیتلر ار با تیر زدند و در حالی که داشت می افتاد بازوی هیتلر را کشید و او را به زمین انداخت.
پلیس با همکاری دولت تمام سران حزب را در یک ساعت بازداشت کرد.
مردم وحشت زده فرار می کردند تا زنده بمانند.
همه چیز در عرض یک ساعت از دست رفت.
ژنرال روندروف شجاعانه ایستاد و خودش را تسلیم نیروهای پلیس کرد.
آدولف هیتلر فرار کرد و ۶۰ کیلومتری مونیخ در یک خانه ییلاقی مخفی شد.
دو روز بعد پلیس مخفیگاهش را پیدا کرد و دستگیرش کرد.
وقتی دستگیرش کردند هیتلر از افسری که فرماندهی جوخه را به عهده داشت، تنهای چیزی که خواست این بود:
«نشان صلیب آهنین درجه اولم را لطفا روی سینم نصب کنید»
مهارت هیتلر در سخنرانی نجاتش داد!
جلسات محاکمه شروع شد.
روندروف و دیگر اعضای حزب به نوبت برای پاسخ به اتهامات جلوی قاضی حاضر می شدند.
وقتی نوبت به هیتلر رسید بلند گفت: «اینجا خیلی ها دست خودشان را بلند می کنند و سوگند می خورند که
از هیچ چیز خبر نداشتند، هیچ طرح و اقدامی در سر نداشتند.
ولی من اعلام می کنم که ما قصد داشتیم دولت را سرنگون کنیم و این بزرگترین خدمتی بود که می توانستیم در حق آلمان کنیم.»
حتی در دادگاه هم افراد تحت تاثیر صحبت های هیتلر قرار گرفتند.
جایی دادستان گفت: «نباید فراموش کنیم هیتلر با وجود اینکه رئیس حزب،
همه چیز در اختیار داشت ولی زندگی خصوصی اش همیشه پاک بوده است.»
در نهایت دادگاه رای خودش را اعلام کرد.
در حکم دادگاه با تاکید بر روح کاملا میهن دوستانه و اراده ی شرافتمندانه متهمان برای هیتلر ۵سال زندان در نظر گرفته شد.
به این امید که بعد از ۶ ماه اقامت در زندان با تعلیق و حکم بتواند آزاد شود.
لوندروف هم تبرئه شد.
همچنین دادگاه تصمیم گرفت قانون اخراج خارجیان بزهکار از کشور را درباره هیتلر اجرا نکند
چرا که این قانون نمی توانست درباره شخصی اجرا شود که به اندازه دیگران آلمانی فکر می کند و خودش را آلمانی می داند.
با اعلام این تصمیم فریادهای آفرین دادگاه را تحت تاثیر قرار داد.
هیتلر به یاری نیروی شگفت کلامش موفق به نجات اوضاع شده بود.
روز کودتا یعنی ۹ نوامبر ۱۹۲۳، روزی که هیتلر جلوی تظاهرکنندگان وارد میدان اصلی شهر شد،
مردم از هم می پرسیدند کسی که جلوی صف قدم برمی دارد همان هیتلر است؟
آدولف هیتلر از همین لحظه وارد تاریخ شده بود.
دوران زندان هیتلر هم جالب سپری شد
زندانی ها زیر پرچم بزرگ صلیب شکسته خودشان در غذاخوری زندان غذ می خوردند.
هم بندی هایش سلول را مدام مرتب می کردند.
او در هیچ یک از بازی ها و تفریحات سبک زندانی ها شرکت نمی کرد.
هر روز ساعت ۱۰ صبح یک کنفرانس در حضورش تشکیل می شد و اوضاع و باهم مرور می کردند.
آدولف هیتلر زمان زیادی از وقت خودش را صرف مطالعه نامه ها می گذاشت.
از میان تمام نامه ها، نامه های بسیار زیبا و ادیبانه یک دانشجوی زبان شناسی نظرش را بسیار جلب کرده بود.
دانشجوی فرستنده نامه خودش را ژوزف گوبلز معرفی کرد.
در زندان هیتلر کتاب معروف خودش به نام «نبرد من» را نوشت و هر روز فصل های مختلف کتاب را برای
هم بندی های مشتاقش می خواند.
پایان سال ۱۹۲۴ بعد از تحمل کمتر از یکسال حبس، هیتلر آزاد شد.
وقتی بیرون آمد از حزب چیز زیادی باقی نمانده بود.
در زندان تصمیم گرفته بود بعد از آزادی رویکرد مبارزاتش را تغییر دهد و از راه قانون و با سیاست مبارزه کند.
بعد از آزادی از رئیس دولت باواریا وقت ملاقات گرفت
تا توانست او را راضی کند تا اجازه بدهد حزب دوباره فعالیتش را در چهارچوب قانون شروع کند.
روزنامه حزب هم از توقیف درآمد.
بعد از این ملاقات رئیس دولت گفت وگوی خودش با هیترلر را در این جمله خلاصه کرده بود:
«حالا جانور درنده مهار شده است» هیتلر مشغول بازسازی حزب شد.
تا دوماه بعد بدون اینکه سخنرانی کند هیچ میتینگی هم برگزار نکرد.
هیتلر برگشت…
در اولین میتینگ بعداز دوماه حدود ۴۰۰۰ عضو در سالن جمع شدند.
وقتی دوباره هیتلر را دیدند سر از پا نمی شناختند.
آدولف هیتلر صحبت هایش را با دستاورهای نژاد آریایی در زمینه تمدن بشر شروع کرد.
بعد سراغ سیاست و حمله دولت و سپس حمله به یهودی ها و در آخر اصل حرفش را با این جملات گفت:
«تا یکسال آینده من و تنها من، رهبری جنبش را بر عهده خواهم داشت اگر خوب عمل کردم که
هیچ اما اگر بد عمل کردم اعتبارنامه ام را در اختیار شما قرار خواهم داد.
تا آن زمان هیچکس شرط و شروطی برای من نخواهد گذاشت و خودم مسئولیت همه چیز را به عهده می گیرم.»
کف زدن های شورانگیز آخر سخنرانی دلیلی بود بر این مهم که حاضران تایید می کنند،
ساختار تازه حزب را بپذیرند و به او حق بدهند مثل یک دیکتاتور فرمانروایی کند.
هیتلر از این پس لقب پیشوا را رسما از آن خود کرد.
شعار حزب این بود: کسی که جان خود را به خاطر پیشوا قربانی می کند، الگوی یک ناسیونال سوسیالیست تمام عیار است.
طولی نکشید که حکومت باواریا متوجه فعالیت بیش از حد هیتلر شد و برای اینکه اتفاق قبلی دوباره تکرار نشود،
به هیتلر گفتند اجازه ی سخنرانی در جمع های عمومی را ندارد.
از طرفی در شمال آلمان فعالیت های حزب گسترش پیدا کرده بود.
آنقدر که حتی به مونیخی ها هم خرده می گرفتند و از آن ها هم جلو زده بودند.
این فعالیت ها تحت نظارت و رهبری اشتراسل و گوبلز انجام می شد.
(گوبلز همان دانشجویی است که برای هیتلر نامه می نوشت)
البته بعدها میان اشتراسل و گوبلز اختلاف به وجود آمد و اشتراسل از حزب اخراج شد.
ولی گوبلز تا آخرین روز کنار هیتلر ماند
گوبلز صدای واضح و شفافی داشت و بسیارهم خوب حرف می زند.
سخنرانی های هیتلر چنان تاثیری روی گوبلز گذاشت که خط فکری اش هم تغییر کرد.
دقیقا همان ذهنیت هیتلر را داشت.
آدولف هیتلر در اولین فرمان هایش گوبلز را رئیس SA در برلین کرد.
به دستور هیتلر با تغییر اساس نامه حزب، تمام شعب دیگر حزب در سراسر آلمان مستقیم زیرنظر پیشوا رفت.
۶ هفته بعد هیتلر پیروزی اش را در رژه ۵ هزار نفری اعضای حزبش جشن گرفت
و برای اولین بار به نشانه سلام دست خودش را به سبک فاشیست های ایتالیایی به جلو دراز کرد.
تجمعات و میتینگ های حزب به طور خستگی ناپذیر و پی در پی ادامه داشت.
تنها طی یکسال حدود ۲۴ هزار تجمع از سوی حزب برگزار شد.
سازمان جوانان هیتلر تاسیس شد.
در کنار تشکیلات نظامی SA تشکیلات نظامی خصوصی تری با هدف برقراری نظم میتینگ ها
و محافظت از جان پیشوا با عنوان “SS” تشکیل شد.
آدولف هیتلر در تمام این مدت اعتماد دولت باواریا را هم به دست آورده بود
و تمام فعالیت هایش در چهارچوب قانون بود.
پس دولت ممنوعیت سخنرانیش را هم لغو کرد.
همزمان با گسترش حزب هیتلر گروه های کونیستی هم به طرفدارهایشان اضافه می شد
و هرروز زد و خورد طرفدارهای این دو حزب همه جای آلمان کشته و زخمی می داد.
یکی از شعارهایی که گوبلز در این درگیری ها سر زبان ها انداحته بود این بود:
آدولف هیتلر، کارل ماکس را می خورد.
کمی بعد گوبلز رئیس حزب در برلین و وزیر تبلیغات هیتلر شد.
انقدر وضعیت این درگیری ها افتضاح شد که دولت باواریا پوشیدن یونیفرم را در سطح شهر ممنوع کرد
و دستور داد کارمندان دولت اجازه ندارند در هیچ حزبی عضو شوند.
هیتلر دیکتاتور بزرگ می شود
شخصیت هیتلر روز به روز به دیکتاتور بزرگ نزدیک تر می شد.
فقط در یک مقاله که در روزناه حزب نوشت ۱۳۳بار از کلمه “من” استفاده کرد.
در یکی از گفت و گوهایش با سران حزب با عصبانیت فریاد زد: «من هیچ وقت اشتباه نمی کنم، تمام کلمات من تاریخی است.»
در اعلامیه های تبلیغاتی گوبلز به نام اسم هیتلر از کلمه پیشوا استفاده می کرد و عبارت معروف “های هیتلر” را میان طرفدارها رواج داد.
زمان انتخابات پارلمان در ۱۴ سپتامبر ۱۹۳۰ فرارسید.
در انتخابات قبلی حزب هیتلر توانسته بود ۱۲ نماینده از جمله گوبلز را به پارلمان بفرستد.
در این انتخابات آن ها امیدوار بودند که بتوانند حدود ۶۰نماینده پیروز داشته باشند.
ولی وقتی ساعت ۳صبح نتیجه انتخابات آمد همه چیز تغییر کرد.
حزب هیتلر صاحب ۱۰۷ نماینده در پارلمان شد و بعد از حزب سوسیال قوی ترین حزب آلمان شد.
دیکتاتور بزرگ چون خودش ملیت آلمانی نداشت، کاندید هم نشده بود
ولی حزبش نه تنها در این انتخابات بلکه در چند انتخابات بعدی هم پشت سر هم پیروز می شد.
در دوران پیروزی های حزب هیتلر تلاش می کرد با مدیران صنایع سنگین آلمان هم مذاکره کند و با آن ها ارتباط برقرار کند.
همزمان تعداد افراد ارتش SA را به نیم میلیون نفر رساند.
آنقدر بزرگ شد که خودش را برای یک واقعه بزرگ پیش رو آماده کند.
گوبلز درباره این واقعه بزرگ می نویسد:
«کاخ ورزش پر از جمعیت شده بود. جای سوزن انداختن نبود.
وقتی بعد از یکساعت سخنرانی مقدماتی من رسما نامزدی پیشوا را برای انتخابات ریاست جمهوری اعلام کردم، سالن منفجر شد.
صدای دست و جیغ ۱۰ دقیقه مداوم فضا را پر کرده بود و سقف ورزشکاه در حال ریختن بود.
آری او پیشوای ماست و پیشوای ما خواهد ماند.»
جریان انتخابات از این قرار بود که آن زمان رقیب هیتلر در انتخابات، رئیس جمهور وقت، “مارشال فن هیندن بورگ” بود.
ملت آلمان این پیرمرد را خیلی دوست داشتند و هیتلر از ابتدا می دانست در انتخابات از او شکست می خورد
ولی این رقیب می توانست هیتلر را بیش از پیش معروف کند.
در انتخابات هیندن بورگ ۴۹% و هیتلر ۳۰% و رهبر حزب کمونیست ۱۰% رای آوردند.
این اختلاف با رهبر کمونیست ها خودش یک پیروزی بزرگ برای هیتلر بود.
چون هیندن بورگ بیش از ۵۰درصد آرا را به دست نیاورده بود، انتخابات به دور دوم کشیده شد.
و در دور دوم هیندر بورگ پیروز انتخابات شد.
در دوران مبارزات انتخاباتی یک اتفاق بسیار بد هم برای هیتلر افتاد.
خواهرزاده اش، “گلی راوبال” خودکشی کرد.
داستان دیکتاتور بزرگ و خواهرزاده:
داستان آدولف هیتلر و این خواهرزاده هم از معماهای حل نشده است.
خیلی ها می گویند این دو با هم رابطه عاشقانه داشتند و هیتلر که در جمع با هیچ زنی دیده نمی شد
به دفعات با او به اپرا می رفت و در کنارش بود.
چیزی که مشخص است اینجاست که هیتلر سنگ دل از این اتفاق چنان متاثر شد
که به گفته نزدیکانش هیچ وقت نظیرش را در زندگی هیتلر ندیده بودند.
کمی بعد از پیروزی هیندن بورگ، رئیس جمهور شخصی را به نام “فن پاپن” را مسئول تشکیل کابینه کرد.
توجه داشته باشید که نظام قدرت به این صورت بود که رئیس جمهور نفر اول،
صدراعظم و وزا به ترتیب جایگاه دوم و سوم را داشتند.
در دوران پاپن که صدراعظم هیندرن بورگ بود، اوضاع سیاسی اصلا خوب بود.
درگیری های خونین حزب هیتلر با حزب کمونیست ها وضعیت را اشفته کرده بود.
از طرفی مشکلات سیاست خارجی و اوضاع بد اقتصادی هم وجود داشت.
رئیس جمهور به آدولف هیتلر پیشنهاد داد که به پاپن برای کنترل اوضاع کمک کند
و به عنوان معاونش با هم یک دولت اعتلافی را تشکیل دهند.
ولی آدولف هیتلر به تقسیم قدرت راضی نبود و اختیار تام می خواست.
فشارها که خیلی زیاد شد پاپن محبور شد از سمت صدراعظمی استعفا بدهد و چشم ها به هیتلر دوخته شد.
آدولف هیتلر با سرسختی هرچه تمام تر خواستار تشکیل کابینه ای زیرنظر هیندرن بورگ با اختیارات تام و ویژه بود.
او می خواست خودش بتواند وزرا را انتخاب کند.
سماجت هیتلر باعث شد هیندرن بورگ شخص دیگری به اسم اشلایخر را به عنوان صدراعظم انتخاب کند.
ولی این مقام برای اشلایخر ۴ هفته بیشتر دوام نداشت و هیندرن بورگ از سمت صدراعظمی خلعش کرد
و بالاخره رئیس جمهور ۸۵ ساله تسلیم درخواست هیتلر شد.
آدولف هیتلر در ۴۴ سالگی دراعظم آلمان شد.
صدراعظم آلمان شد تا مسیر تاریخ بشریت را تغییر دهد.
درباره فاطمه زاهد
فاطمه زاهد فارغ التحصیل رشته علوم ارتباطات (روزنامه نگاری) است. او تاکنون در چند خبرگزاری به عنوان خبرنگار در حوزه های فرهنگ و هنر و و سرویس سیاسی فعالیت کرده است. فاطمه زاهد خبرنگار آزاد است و تاکنون معرفی چند کتاب نوشته است.
نوشته های بیشتر از فاطمه زاهدمطالب زیر را حتما مطالعه کنید
15 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
ببخشید، برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید
برید بمیرید
با این یه طرفه قاضی رفتنتون
واقعا تمام اطلاعات تون سطح پایین و از دیدگاه صهیونیستی بود، هیتلر هیچوقت شروع کننده جنگ جهانی دوم نبود به صد ها دلیل ک اینجا نمیشه گفت، اطلاعات تون رو بالاتر ببرید و همرنگ جماعت نباشید
سواد و اطلاعات بسیار ضعیف
متاسفم برای امثال این آقا که ادعا دارن در باره هیتلر اطلاعات دارن
از حرفهاش میشه فهمید اسرائیل و یهود کاملا در ایران رخنه کرده
واقعا لعنت بر شما رسانه های یهودی گرا
هیتلر هرگز نژادپرست نبود و در هیچ یک از مدارک رسمی چنین چیزی نیامده، هیتلر می گفت نژاد ما باید برتر باشد با دوری از فساد و کثافت کاری هایی مثل ابتذال و همجنسگرایی.
قوانین وی هم چیز بسیار مردمی بود. این حق مردم المان است نه یهودیان دزد که از امکانات استفاده کنند.
المان کشوری بود که ارزش پولش از هیزم کمتر بود و به جای هیزم از اسکناس ها استفاده می شد
هیتلر این کشور رو نجات داد و تو دوران قدرنش با اینکه کوتاه بود ولی چنان اقتصاد قوی با شرکت های بنز و bmw و ائودی و کوکاکولا و حتی شرکت ادیداس توسط دو برادر عضو اس اس تاسیس شد، واقعا که اطلاعاتتون کثیف و حقیره.
سپاس از شما بهتره بدونید با دهان سگ دریا نجس نمیشه پی مطمعن باشید هر چقدر میگذرد آدولف هیتلر بیشتر محبوب میشود
عرض ادب و احترام خدمت دوستان عزیز
سیاست تا قبل از ۱۹۴۵ معنا داشت ولی بعد از شکست آلمان دنیا به دست استبداد جهانی یعنی آمریکا و هم پیمانانش یعنی انگلیس فرانسه و شوروی افتاد و کره ی زمین رو بین خودشون تقسیم کردن و بر کشورهای ضعیف تر استعمار کردن نه مثل قبل با جنگ و خونریزی بلکه با سیاست و دست دوستی یا به قول خودشو دلسوزی
جای سوال اینجاست که اگر کسی قصد کشتن جمعیت یا نسلیو داشت چرا باید یکی یکی اونترو از بین میبرد!
میتونست همه ی اونارو سوار بر کشتی به داخل دریا میبرد وهمه ی اونارو غرق میکرد و اینجوری وقت سبازها و انرژی تلف نمی کرد
ولی از هر زاویه به این داستان کودکانه نگاه میکنی یه جای کار میلنگه
پیشوا از دنیا رفت ولی دشمنانش تا به امروز هستن و کشورهای دیگرو ویران و مملکت خودشون رو آباد می کنن
پیشوا قصد پس گرفتن اراضی آلمان که به دست لهستان انگلیس و فرانسه بود رو داشت نه جنگ جهانی
قبل از به قدرت رسیدن پیشوا در ـلمان آمار خودکشی به اوج خودش رسیده بود
نرخ بیکاری بیش از حد تصور بود ولی تنها در عرض ۴ سال این رقم به پایین ترین حد خودش رسید
چرا کسی یا رسانه ای از عمران و آبادی هیتلر حرفی نمیزنه!
قضاوت با خودتون…
بعد از نابودی امپراتوری های روم غربی و ساسانیان، نژاد آریایی دیگه هیچ حامی بزرگی نداشت و همواره در طول زمان از سمت همه به خصوص نژاد سامی (اعراب و یهودی ها) مورد آزار قرار گرفت و قلمروش همواره کمتر شد و بعد از اینها اعتقادات پاک و نژاد آریایی جاش رو به ادیان سمی و پلید سامی داد، و این رویه حدود ۱۳۰۰ طول کشید تا زمانی که پیشوای بزرگ آدولف هیتلر جنبش نجات نژاد آریایی از نابودی رو پایه گذاری کرد و چراغ راهی شد برای نسل های بعدی، یهودی ها فقط و فقط پلیدی و بدی رو بلد هستن مسئول به وجود آوردن این ادیان ظالم که قرن ها جهان رو عذاب دادند و کمونیست که بیشتر از ۱۰۰ میلیون نفر رو در زمان استالین و مائو به کشتن داد فقط فقط یهودی ها هستند، اگر هیتلر نبود که روس و انگلیس و یهود جهان رو میبلعیدند امروز هم هالیوود دست یهودیهاست رسانه های بزرگ مثل رویترز و بلومبرگ دست یهودیهاس اکثر کتاب هایی که چاپ میشه نویسندشون یهودیه اونها میخوان فکر مردم رو کنترل کنن و مغز ها رو شستشو بدن، این بابایی هم که این مطالب رو نوشته شک نکنید که یهودی آنوسی (یعنی مخفی) هست.
درود بر پیشوا
نوکران و جیره خواران یهود همه جا هستند، روس و انگلیس تمام دنیا رو به خاک و خون کشیده بودند سرباز انگلیسی پا در افغانستان که اصلا هیچ ربطی به انگلیس نداشت گذاشت هیچی گل و بلبل اما سرباز آلمانی پاش رو توی شهری که مردمش آلمانی بودند (دانزیگ) گذاشت تمام دنیا بهش اعلان جنگ داد!! هیتلر شش میلیون یهودی رو نکشت بلکه ۲۰۰-۳۰۰ هزار از سران یهود از اونها که ربا خوار بودند سران کمونیست بودند جاسوس بیگانه و ستون پنجمی ها بودند رو اعدام کرد و بدرستی مستحق این مزاجات بودند، کمونیست که جان بیشتر از صدمیلیون انسان رو گرفت و زندگی چندین نسل رو تباه کرد رو یک یهودی به وجود آورد بعد بازم بگید یهود خوبه، اینکه هیتلر هرکاری کرده به ما چه مربوطه؟ همین که هیتلر دوست ایران و ایرانی بود و به ما احترام میگذاشت سزاوار احترام از طرف ماست دشمنان ما اسکندر و عمر و عثمان و چنگیز و تیمور و روس و انگلیس هستند نه هیتلر، درود بر هیتلر بزرگ
آمریکا و فرانسه رو فراموش کردین دوست عزیز
آیا میدونین که چه گنجینه های گران بهایی از ما در موزه ی لوور پاریس وجود داره و اونم فقط و فقط به خاطر بی لیاقت بودن ناصر الدین شاه از ایران خارج شد
لنین اولین رهبر شوروی پس نابودی روسیه تزاری حاظر شد قسمتی از دریای خزر رو که زمان تزارها از ایران جدا شده بودو برگردونه ولی همین آدم جون ۱۰ میلیون انسان رو گرفته تازه کمونیستم هست
بعد ما بگیم درود بر لنین کبیر؟
پس به جای تعصب قومی الکی بدونید هر انسانی با هر دینی برابره چه مسلمان چه یهودی چه مسیحی چه کافر
ممنونم از اشتراک گذاریتون
واقعا متاسفم این چه قضاوت بی شرفانه ای بود در مورد هیتلر شما دیگه کی هستیت هیتلر بزرگ ناجی نژاد اریایی بود ازتهه قلبم دوستش دارم شمام اینقدر مضخرف نگید لطفا
کثیف ترین و احمقانه ترین مطالبی بود که خوندم تماما دروغ و بی اساس . هیتلر مرد بزرگی بود که خاستار جنگ نبود . این مطالب تماما دروغ های دشمنانش آمریکا . انگلیس و روسیه هست
بیش از نیمی از اطلاعات شما غلط و اشتباه بود ، ذهن شما پر شده از اطلاعات غلطی که از دشمنان هیتلر به خصوص از رسانه های یهودی به ایران رسیده ، تاریخ رو کشور های پیروز مینویسند پس به هیچ منبعی اعتمادی نیست! اگرچه هیتلر و سربازانش چندین میلیون انسان رو به قصد رسوندن ولی مهم اینه که هدف از این کشتار های فراوان چی بوده آیا شما دوست دارین که پلیس های فرانسه به کشورتون بیان و تو روز روشن کتکتون بزنن و پول هاتون رو بگیرن؟ یا شما دوست دارین تا کشورتون رو فحشا فرا بگیرنه و زنهای مملکت با قیمت های بسیار ارزون خودشون رو بفروشن
و یا شما دوست دارین تا از نژاد شما و از مردم شما به عنوان لکه ننگ جامعه و به درد نخور یاد بشه ؟ در این جو و فضای وحشتناک قطعا نژادپرستی رشد میکنه ، آلمان ها از ابتدا نژاد پرست نبودن اونها پس از جنگ جهانی اول نژاد پرست شدن و اون احساست تحقیر آمیز و انتقام هنوز هم در رگ های اونها باقی هست، نژاد کثافت یهودی از ابتدا تا امروز فقط دردسری برای جامعه بوده ، آمریکایی که در جنگ جهانی دوم از نسل کشی یهودی ها جلوگیری کرد الان داره به یهودی ها کمک میکنه تا مسلمانان رو قتل عام کنن! کمونیست ها چهار برابر هیتلر آدم کشتند اون هم نه نژاد دیگری بلکه انسان هایی از نژاد خودشون رو به قتل میرساندند اونوقت شما هیتلر رو جنایتکار میدونید ؟ شاید اگر هیتلر کمونیست هارو نابود میکرد الان صد میلیون نفر به قتل نرسیده بودند ، حتی لیوپود دوم پادشاه بلژیک که سی میلیون آفریقایی رو کشت آدم خوبی بود ؟ یا حتی خود چرچیل که با جنایات در جنگ جهانی دوم موجب مرگ میلیون ها بنگالی شد ، چرا هیتلر رو مقصر میدونید ؟ چون تونست جنایت کار هارو تا حد زیادی نابود کنه ؟ یا چون تونست میلیون ها بالتیکی و اوکراینی رو از دست جنایت کار ها نجات بده ؟ بخاطر خوبی هاش اونرو جنایتکار و دیکتاتور میدونید ؟ نسل کشی هم یک پشت پرده و هدفی داره قرار نیست که هرکس رو که چندین نفر رو به قتل برسونه رو جنایتکار بدونیم شاید قصد آزاد کردن یک ملت رو داره ! هیتلر آغازگر جنگ جهانی دوم نبود اون سعی کرد تا به ساده ترین و صلحآمیز ترین روش آلمان رو دوباره زنده کنه بعد هم خواست تا به دانزیگ که تمام جمعیتش آلمانی بودن پا بزاره و مردم اونجا رو به کشور برگردونه ولی در عوض انگلیس و فرانسه به آلمان اعلان جنگ دادن پس بدونید که چه کسی جنگ جهانی دوم رو آغاز کرد ، هیتلری که به فکر مردم بیگناهش بود یا انگلیس و فرانسه که به دنبال غارتگری بودند؟ ولی این متفقین بودند که هیتلر رو وحشی و وحشی تر کردند ، اتفاقی که برای آلمان پس از جنگ جهانی اول افتاد رو هیچ کشوری تجربه نکرد ، الان آمریکا بر اروپا مسلط شده و همه فریب اونها رو خوردند شما کاملا اشتباه قضاوت میکنید ، هیتلر هرگز همسر خودش رو نکشت اونها دوتایی خودکشی کردند! اون فرد هم به بچه های خودش در زمان خواب سیانور تزریق کرد تا به دست متفقین آزار و اذیت نشن ، اون مرد بدی نبود هیتلر قصد داشت نژاد آریایی رو یکبار دیگر زنده کنه درست مثل ۱۴۰۲ سال پیش (زمان باستان) ولی انسان های مثل شما این اجازه رو از هیتلر گرفتند ، هیتلر کلیدی بود تا کشور های ضعیف از دست بریتانیا نجات پیدا کنند ، برای مثال ایران ، در زمان پهلوی و حکومت رضا شاه هیتلر قصد داشت تا گنجینه های باستانی دزدیده شده از ایران رو بهش برگردونه و ایران رو از شر دو ابرقدرت نجات بده ، قصد داشت مستعمره های آفریقایی رو آزاد کنه ، اگر هیتلر پیروز میشد الان در این وضعیت نبودیم! ببینید انگلیس با جهان چیکار کرد! غارت آثار باستانی از ایران و سایر کشور های جهان ، به استعمار گیری آفریقا ، اشغال کشور های سرخ پوستان و بسیاری دیگر ، تا وقتی انگلیس نبود جهان در یک صلح ناچیز بود ولی پس از اون جهان لرزید!تاریخ ایران دیگر برای مردم ایران مهم نیست همه چیز فراموش شده ما هم مثل آلمانی ها بی ارزش و بی اهمیت شدیم ، در حدی که حتی اجازه رد شدن از مرز رو هم به ما نمیدن! چرا نباید در همچین فضایی نژادپرستی و تفکر های انتقام گیری بوجود نیاد ؟ واقعا متاسفم که شما بر علیه بهترین دوستداتون هستید ، درسته پیشوا رفت و نابود شد ولی میراثی که برای ما آریایی ها گذاشت هرگز فراموش نخواهند شد (وطن پرستی ، دلسوزی ، میراث پرستی) ، درود بر پیشوای بزرگ